در «تاملاتی برای زیستنِ» قبلی، تحت عنوان «خشونتپرهیزی؛ افسانه یا واقعیت؟» به موضوعی تحت عنوان اخلاق اعتقاد و اخلاق مسوولیت رسیدیم كه میتوانست دستمایه بسیاری از كنشگران برای بهرهگرفتن یا پرهیز از خشونت قرار گیرد؛ درنهایت بر سر دو راهی انتخاب میان یكی از این دو رویكرد، این موضع مطرح شد كه شاید رویكرد میانه ماكس وبر بتواند راه قابلتاملی برای مواجهه با رویدادها، كنشها و پیامدهای آن در این دنیا باشد.
در اخلاق اعتقادی امر خوب، خوب است و فارغ از پیامدهای آن، انجام دادن كار خوب، وظیفهای اخلاقی است؛ گیریم كه در صورتهای خاص آن -بهویژه در عالم سیاست- گاه به وسایلی ناگوار هم توسل جسته شود كه در شكلهای تاریخی آن تحت عنوان «هدف، وسیله را توجیه میكند» به نتایجی فاشیستی هم منجر شده باشد. اما در اخلاق مسوولیت، آدمی نمیتواند به صرف نیت خالص، خود را از پیامدهای اعمال خود، مبرا كند و آن را به تقدیر، خواست دنیا یا نتیجه رفتار دیگران نسبت دهد.
این دو نوع رویكرد در عرصههای مختلف اعم از شخصی و عاطفی، تجاری و اقتصادی، یا در سیاست، نتایج و پیامدهای گوناگونی دارد؛ در این نوشتار قصد دارم بیشتر به مواجهه با این دو رویكرد در عرصه سیاست، با تشریح نگاه ماكس وبر بپردازم.
وبر سخنرانی قابل تاملی دارد كه به صورت مقاله هم منتشر شده است، این سخنرانی با عنوان «سیاست به مثابه حرفه» به موضوعات مختلفی در عرصه سیاست میپردازد و بخشی از آن به اخلاق اختصاص دارد.
مهمترین سوالی كه شاید در ابتدا به ذهن آید این باشد كه اخلاق و سیاست چه ارتباطی با هم دارند و چگونه میتوان سیاستی اخلاقی در پیش گرفت كه نتایج آن دستكم به وضعیتی انسانی منجر شود.
وبر وضعیت را اینگونه تشریح میكند كه اگر اخلاق مبتنی بر عشق بگوید: «در مقابل شر، با زور مقابله نكن»، برای سیاستمدار عكس این قضیه مصداق دارد: «باید با شر مقابله كنی، و گرنه مسوولیت پیروزی شر بر گردن توست.»
موضوعی كه وبر به آن اشاره میكند در واقع در مواجهه با كنشگریهای سیاسی و اجتماعی نیز، همواره محل چالش بوده است كه چگونه میتوان جایگاه اخلاق را در كنشورزیها مورد توجه قرار داد. آیا موعظههای بر كوه یعنی اخلاق مطلق انجیلی مبتنی بر سخنان مسیح برای حواریون میتواند چراغ راهی باشد برای سیاستورزی در دنیای امروز؟ موعظهای كه میگوید اگر كسی به تو سیلی زد طرف دیگر صورتت را هم پیش بیاور، در دنیای امروز و در برابر بنیادگرایان هم كاركرد دارد؟ اگر داعش زنان ایزدی را به بردگی میبرد، باید زنان دیگری هم پیش روی آنها گذاشت؟ اگر بنیادگرایی سری را از تنش جدا میكند باید گردن بیگناه دیگری را زیر تیغش نهاد؟ اینها مثالهایی شدید هستند اما به تعبیر وبری و نرمتر كسی كه از اخلاق انجیلی مطلق پیروی میكند لابد باید از اعتصاب هم خودداری كند، چون اعتصاب به معنی خشونت است. درحالی كه وبر همانجا بحث میكند كه مسوولیت شكست بر عهده نگرشهایی است كه هر نوع مقاومت را غیرممكن ساختند.
اما بازگردیم به موضوع اصلی كه میگوید همه اعمال مبتنی بر اخلاق ممكن است تحت تاثیر یكی از اصول دوگانهای باشد كه اساسا متفاوت و آشتیناپذیرند: اعمال و رفتار ممكن است یا بر اخلاق «غایتنگر» متكی باشند یا بر اخلاق «پیامدنگر».
تا اینجای كار به نظر میرسد كه وضعیت آنتاگونیك در مواجهه با این دو رویكرد نزد وبر هم مورد تایید باشد پس چگونه از رویكردی میانه و متعادل در انتخاب آنها سخن گفته میشود؟ مخصوصا كه حامیان اخلاق اعتقاد باور دارند شعله نیتهای خیر را روشن نگه داریم فارغ از آنكه ممكن است چه پیامدهایی به دنبال داشته باشد، اگر پیامدهای فاجعهباری رخ داد طبیعتا متوجه كنشهای بازیگرانِ طرف مقابلِ آن كارزار میشود.
بنابراین فعلا به نظر میرسد وبر در عرصه سیاست طرفدار مطلق اخلاق پیامدگرا باشد، چراكه به دور از احساسات و با آیندهنگری، پیامدهای اخلاقی هر كنشی را میسنجد و سپس دست به عمل میزند بیآنكه به مقولهای همچون گناه تكیه كند.
با این حال وبر تاكید میكند كه بیتردید در كار سیاست از مغزمان بهره میگیریم، اما شك نیست كه در این میان مغز تنها بازیگر نیست. در این مساله حق با طرفداران اخلاق غایتنگر است. نمیتوان به كسی گفت كه باید اخلاق غایتنگر را دنبال كند، یا اخلاق پیامدگرا را.
و نیز نمیتوان گفت چه زمانی از این اخلاق پیروی كند و چه زمانی از اخلاق دیگر.
شاید جان كلام این موضع وبر، در بخش پایانی آن سخنرانی باشد كه خالی از لطف نیست بیكموكاست آن را بازخوانی كنیم: «نكته بسیار احساسبرانگیز این است كه یك فرد به مسوولیتی كه در قبال پیامدهای اعمال خود دارد آگاهی داشته باشد و این مسوولیت را با قلب و روح خود درك كند. چنین شخصی با تبعیت از اخلاق پیامدنگر عمل میكند و به جایی میرسد كه سرانجام خواهد گفت: «من در همینجا متوقف میشوم؛ كار دیگری نمیتوانم انجام دهم.» چنین كاری بسیار انسانی و احساسبرانگیز است و كسی كه معنویت در او كاملا نمرده باشد باید بپذیرد كه ممكن است خودش هم روزی در چنین موقعیتی قرار بگیرد. پس اگر این سخن درست باشد، اخلاقِ غایتنگر و اخلاق پیامدنگر دو مقوله متضاد نیستند، بلكه مكمل یكدیگرند و در كنار یكدیگر انسانی واقعی به وجود میآورند؛ انسانی كه میتواند «رسالتی سیاسی» بر عهده داشته باشد.»
بدینترتیب رسالت سیاسی انسان واقعی نمیتواند هیچكدام از دو رویكرد اخلاق را نادیده بگیرد، چه آنكه نادیده گرفتن هر یك در طول تاریخ بارها نتایجی اسفبار بر جای گذاشته است.
پینوشت: ارجاعات به مقاله «سیاست به مثابه حرفه» از ترجمه فارسی احمد تدین است.
نظرات